۱۳۹۱ مرداد ۲۶, پنجشنبه

دوماه و نیم در مونترال

کلا یکی از کارهایی که به من نمیاد این وبلاگ نوشتنه(نا گفته از ارشیو ما پیداست) اما چون در طول مدت پرسه مهاجرت خیلی از وبلاگ هایی مهاجرت کمک گرفتم این تجارب را مینویسم شاید یه روزی، یه جایی، یه باری، به درد یه بنده خدایی به خوره.
به طور خلاصه تیتر ماوقعی که برما گذشت رو اینجا میزارم تا کلا برگردیم سر داستان

خوان اول سپتامبر 2008 تصمیم به مهاجرت و جمع آوری مدارک
خوان دوم ژانویه 2009 رسیدن مدارک به دست سفارت کانادا در کشور دوست برادر و همسایه سوریه
خوان سوم می 2009 رسیدن فایل نامبر کبک به همراه چک هایی برگشتی و یک نامه که توضیح داده بود باید مانی اردر بفرستیم نه چک که به طرفت العینی انجام شد
خوان چهارم اکتبر 2009 مصاحبه کبک و قبولی، باز کردن پرونده فدرال و گرفتن بلافاصله فایل نامبر و لبنان و عشق و حال و ...
خوان پنجم یک سال صبر و بعد فرستادن نامه های پیگیری و فکس و سرزدن به سفارت و دیگر هیچ تا خسته شدیم.ا ژانویه 2011 که ازمون درخواست به روز رسانی مدارک رو کردند ولی بازم نزدیک به یک سال دیگه هم خبری نشد ازشون .
خوان ششم دسامبر 2011  بلاخره مدیکال آمد و انجام شد
خوان هفتم اپریل 2012 نامه درخواست پاسپورت مبنی بر حاضر بودن ویزا از سفارت کانادا در آنکار که ما ویزا رو 4 می 2012 به لطف دوستمون که حضوری به سفارت رفتند دریافت کردیم.

حالا که خیالم راحت شد که داستان اومده دستتون بقیش رو مینویسم که اگه هم داستانیم یا بودیم یا قرار هم داستان شیم بقیش رو بخونین وگرنه که هیچی.

از اینجای داستان مینویسم که ما در شهر دهوک از شهرهای زیبای کردستان عراق بودیم که نامه آماده بودن ویزا بعد از 4.5 ماه از تاریخ مدیکال به دستمون رسید (این بار با ایمیل) از اونجایی که هزینه رفت و آمد به آنکارا زیاد بود ما پاسپورتهامون رو با پست محترم تی ان تی فرستادیم برای دوستمون که اولش گفتند سه روزه میرسه آنکارا ولی هشت روز خواب رو به ما حروم کرد تا رسید دست دوستمون (عمرا دیگه از این شرکت بی در وپیکر اردنی استفاده نخواهم کرد) ایشون هم لطف کردن فورا دستی پاسهامون رو بردند سفارت و بعد از دو روز کاری با ویزا تحویل گرفتند.
القصه ما چون آدمهای با حالی هستیم (خودم و همسرم ) از همون عراق برای اول جون بلیط خریدیم و شروع کردیم به پیش فروش وسایل خونه و ردیف کردن بقیه کاره از جمله استعفای من از محل کارم . ما 5 می برگشتیم و 25 روز وقت داشتیم تا همه کارها رو ازجمله آماده کردن بستهای فریت و فروش وسایل خونه و دیگر کارها رو انجام بدیم (ما کلا 5-6 ماه بود که کردستان عراق زندگی میکردیم) منمجبور شدم تا 21 می هم سرکار برم و کلیه کارها رو همسر فداکارم انجام داد. ما اول جون راهی کانادا شدیم.
در مورد فریت یه پست مفصل خواهم گداشت.
ما بلیط یک طرفه لوفتهانزا گرفتیم به مقصد مونترال به مبلغ 1460000 تومان که اجازه حمل 23 کیلو بار رو برای هرنفر داشتیم اما در آخر مجبور شدیم یک بسته 23 کیلویی دیگه هم به عنوان اضافه بار به مبلغ 70 دلار(در اون زمان 90 هزارتومان شد) پرداخت کنیم چون بارهای همراهمون برای داخل زیادی سنگین بود هنگام دریافت کارت پرواز ازمون خواستند که بارهامون رو داخل یه بسته یکجا کنیم و این هفتاد دلار رو بپردازیم و برامون توضیح دادند که این کار بهتر از اونی که اضافه بار بدیم چون کلا ما تو این بسته جدید حدود 16-17 کیلو بیشتر بار نداشتیم که اضافه کنیم. پرواز اول اصلا خوب نبود جا مون خیلی تنگ بود و خیلی راحت نبودیم ولی پرواز دوم راحت بود و حسابی خستگی در کردیم. ما ساعت 12.10 به وقت مونترال به زمین نشستیم و عملا حا لا تازه مهاجرت شروع شده بود. این نکته رو هم باید اضافه کنم که برگه های لندیگ و ویزا رو قبل از سوار شدن به هواپیمای ایر کانادا با دقت چک کردند و باید همراهتون در کیف دستیتون باشه وگرنه پرواز بی پرواز.
داخل هواپیما یک فرم بهمون دادند که توش باید مبلغ نقدی که همراه داریم رو مشخص میکردیم و یکسری سوال دیگه در مورد چیزهایی که همراه داشتیم ازجمله دانه، آجیل و غیره که ما زدیم داریم و همین طور مشروبات الکلی و سیگار که در جداولی حجم و مقدار مجاز برای بردن به داخل کانادا بدون مالیات توضیح داده شده بود که ما اینکاره نبودیم ( اینجا سیگار خیلی گرونه یک پاکت سیگار کمل 9.5 دلار). بعد از گیشه کنترل پاسپورت درست بعد از کنتل پاسپورت یه اتاق بزرگ شیشهای بود که بالاش نوشته بود immigration office  ما علی رغم گفته مامور کنترل پاسپورت که گفت برید ظبقه پایین اول بارتون رو تحویل بگیرید بعد برید اداره مهاجرت اشتباهی رفتیم تو اون اتاقه که بهمون گفتند باید بریم اول بارمون رو تحویل بگیریم و بعد همون طبقه پایین بریم به سمت درب خروج اونجا راهنمایمون میکنن به سمت اداره مهاجرت.
داخل اداره مهاجرت خلوت بود و یگ خانم بسیار خوش برخورد ازمون برگه های لندینگ و پاسهارو گرفت و مطابقت داد و بعد در مورد پول نقد ازمون سوال کرد ( ما مقدای پول داخل ویزا کات تاجیکستان که از بانک پارسیان گرفته بودیم داشتیم که هرپی توضیح دادیم ما تو کردیت کارت دبیت داریم نفهمید و گفت فقط نقد تون رو بگید) بعد هم قضیه خوشامد گویی و یکم اطلاعات و حقوق کانادایمون رو برامون گفت و ما رفتیم دم در دفتر مهاجرت کبک. توی همون سالن انتها سمت چپ یه اتاق کوچیکه که بالاش نوشته اداره مهاجرت کبک که کنار در اتاق از این دستگاه های شماره گرفتن هست (دستگاه الکترونیکی نیست مثل نونوایی های تهران یه چیز کوچیک که یک رول شماره توش هست و شما اخرین شمار رو ازش میکنید_بعدا مفصلا در مورد مونترال به عنوان یک شهر مدرن(30 سال قبل) صحبت خواهیم کرد_). تا اینجا رو با انگلیسی جلو امده بودیم ولی داخل اتاق کبک فرانسه حرف زدیم همسرم فرانسش خوبه من ای دست و پا ششکسته یه چیزایی میگم. نهایتا داخل اونجا یسری فرم که آدرس ادارات مربوط به سین کارت و کارت بیمه بود بهمون داد و برامون یه قرار ملاقات عمومی با دفتر سرویس کبک گذاشت.
ما حدود ساعت 2:30 از فرودگاه اومدیم بیرن و دوستمون که ساعت ها منتظر ما بودند لطف کردن و ما رو به محل اقامت موقت بردند. در مورد اقامت موقت و باقی قضایا در پست بعدی توضیح خواهم داد.


۱ نظر:

ویدا گفت...

خب بالاخره خدارو شکر شما رفتین .